سه سال و ....
گل پسر مامان سلام.عشق قشنگ زندگیم خیلی خیلی دوست دارم.بهترین هدیه خدای مهربونم
مامان جونم دیروز آخر شب بود یه دفعه یادم افتاد که یک ماه از تولدت گذشته و دیگه خیلی خسته بودم نتونستم بیام بنویسم.
طاهای قشنگم که خیلی خیلی همه چیز رو درک میکنی.امروز تو میخاستی بری خونه آقایی و من نزاشتم اخه بد موقع بود میخاستم بهت ناهار بدم کلی گریه کردی خودتو انداختی زمین ولی بازم من نزاشتم بری بعدش تا الان که آقا اومد خونمون و تو باهاش رفتی مامانی عذاب وجدان داشتم که چرا نزاشتم بری حالا کمی ارومتر شدم.
این روزا کمی سرما خوردی و من همه تلاشم اینه که تو زودتر خوب بشی.مامان هنوز نمازش رو نخونده .فردا با پسرم میرم مرودشت که براش ماهی و سبزه بگیرم.دوست دارم همه همه وجود مامان و بابا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی