عشق من طاها

4 ماهگی

پسر گلم سلام.عشق مامان من اینقدر سرگرم تو هستم که خیلی دیر به دیر میام به وبلاگت سر میزنم همه زندگیم داری 4 ماه رو تموم می کنی و دو روز دیگه وارد 5 ماه میشی. طاها تو این مدت که پیشمون هستی همش فکر میکنم که بیشتر از 4 ماهه که تو رو داریم دقیقا همین حس رو بابایی هم داره.نفس مامان روز به روز داری شیرین و شیرین تر میشی. بابایی که دیگه دوست داشتنش قابل وصف نیست.همش میگه تو کجا بودی که خدا تو رو بهمون داد. هدیه آسمونی من که خدا تو رو از آسمون به من داد خیلی دوست داریم مامانی دو روز دیگه باید واکسن 4 ماهگی بزنی.خدا کنه زیاد اذیت نشی.
22 خرداد 1395

سال جدید و طاها کوچولوی ما

عشق مامان عیدت مبارک. امسال متفاوت ترین سال من و بابایی هست.چون یه نفر به اسم طاها اومده پیشمون  طاها همه زندگیم خوش اومدی مامان جون.همه وجود من و بابایی شدی خدایا به خاطر همه لطفت ازت ممنونم خدا جونم خیلی خیلی دوست دارم.  
29 اسفند 1394

همه زندگیم

عشق مامانی همه زندگیم شدی به دنیا اومدنت خیلی برام سخت شد خیلی درد کشیدم ولی لحظه لحظه خدا رو شکر میکنم که تو رو بهم داد خیلی دوست دارم مامانی طاها پسر عزیزم فقط از خدا به خاطر همه لطفش به من و بابایی ممنونم به زودی عکستو میزارم گل پسرم
5 اسفند 1394

تولد پسرم

نفس مامان 24بهمن روز شنبه ساعت شش و پنجاه دقیقه  صبح اومدی تو بغلم خدایا شکرت خدای مهربونم هر چی  دارم از تو دارم .خیلی دوست دارم
30 بهمن 1394

سرما خوردگی شدید

مامانی جونم سلام.این روزای آخر خیلی برام سخت می گذره اخه سرمای بدی خوردم.از دست خودم خیلی ناراحتم که چرا مواظب نبودم.امیدوارم زودتر خوب بشم پسر گلم این روزا بایدبیشتر به تو می رسیدم ولی واقعا نشد  دعا کن مامانی زود خوب بشه.و تو عزیزدلم زودتر بیای ...
21 بهمن 1394

انتظار روزهای اخر

مامانی جونم عشق خودم سلام.این روزهای پایانی یه کم داره سخت می گذره.همش فکرم پیش تو هست. فکر اومدنت قشنگم.شبا همش به تو فکر میکنم تا خوابم ببره.ان شاالله به سلامتی بیای بغل مامانی. دکتر تاریخ زایمان رو زده 24 بهمن .نمیدونم تو زودتر از اون موقع بیای یا دیرتر بشه.من که دوست دارم زودتر بیای نفس مامان. بابایی هم بیشتر از من مشتاق اومدنت هست.خیلی دوست داریم ...
15 بهمن 1394

گل پسری

مامانی جونم سلام.امروز توی خونه خیلی حوصلم سررفته اخه از صبح تا حالا که ساعت نزدیک 11 شبه تنهام ساعت 5بابایی اومد خونه و زودی رفتش گفت شب جلسه دارم.البته تو که هستی من احساس تنهایی نمیکنم. الانم داری تکون میخوری عزیز دلم انگار میدونی که دارم این حرفاروبرای تو می نویسم. گل پسرم این روزا بی صبرانه منتظر اومدنت هستم ان شاالله این روزا به سلامتی زودتر بگذره و تو عشق من و بابایی بیای پیشمون.همش حس میکنم میخای زودتر بیای پیشمون.خیلی دوست دارم پسرک قشنگم. راستی امروز ساک تو رو آماده کردم .ساکی که برای بیمارستان باید آماده می کردم.برات دو دست لباس گذاشتم پتو،پوشک،قنداق ...  
3 بهمن 1394