عشق من طاها

نه ماهگی

گل پسرم وارد نه ماهگی شدی.عزیز دلم دیگه انتظارها داره تموم میشه و یواش یواش باید خودمونو برای اومدنت آماده کنیم.یه جورایی همه منتظر اومدن تو هستند.مامانی هم که دل توی دلش نیست.دکتر تاریخ زایمان رو 24 بهمن زده ولی من دوست دارم که زودتر از اون بیای. عزیز دلم انشاءاله که به سلامتی وخوشی بیای.هفته دیگه نوبت دکتر دارم. ...
1 بهمن 1394

هشت ماهگی

پسر عزیزم سلام.عشق مامان تو وارد هشت ماهگی شدی و دیگه چیزی نمونده که بیای و بتونم تو رو بغل کنم.این روزا بی صبرانه منتظر گذر زمان هستم هم من هم بابایی.بابایی هم همش میگه پسرم کی میاد. مامانی یه کم مریض شده بودم ونتونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم.تواین مدت که سر نزدم پسرخالت هم به دنیا اومد.شایان کوجولو.پسر خاله خدیجه مامانی شایان اینقدر کوجولو و با مزه هست.هفدهم اذر به دنیا اومد. بعد از دیدن شایان هر لحظه برای اومدن تو دل  توی دلم نیست.پسر عزیزم ان شااله که به سلامتی و خوشحالی بیای و خدای مهربونم به همه مادرا کمک کنه.الهی امین   دوست داریم.از طرف مامانی و بابایی
2 دی 1394

لباس های طاها

26/8/94 رفتیم برای طاها خرید کردیم . کلی لباس و وسایل گرفتیم.با مامان بزرگ یعنی مامان بابا مهدی بابایی هم شیراز بود اومد ولی دیگه ما اکثر خریدارو کرده بودیم. ...
17 آذر 1394

هفت ماهگی

پسر عزیزم سلام.مامانی دیگه یواش یواش داری وارد هفت ماه میشی و فقط سه ماه دیگه می مونه که بیای تو بغلم. عشقم برای اومدنت لحظه شماری میکنم وای با اینکه هیچی قشنگ تر از مادر شدن نیست ولی سخت تر از خودش هم هیچی نیست.هر لحظش پر از استرسه.به خاطر همینه که دوست دارم این چند ماه زودی بگذره. پسرم هفته دیگه میخام برم برات خرید کنم.کلی لباس و وسایل قشنگ.... وقتی خریدم عکساشو برات میزارم تو وب سایتت.   ...
21 آبان 1394

ماه حسین

پسر عزیزم سلام.مامانی خیلی دوست داره.عزیز دلم وارد ماه محرم شدیم و تو داری وارد شش ماه میشی امشب خونه تنهام.خیلی دلم گرفته.عصری کلی باهات حرف زدم تو هم ناراحتی منو می فهمیدی و واکنش نشون میدادی .گل پسرم همه زندگیمی.من برای داشتنت خیلی وقت تلف کردم.خیلی پشیمونم ولی خدا رو شکر که تو هدیه اسمونی الان توی دل مامانی هستی. حقیقتش از دست بایایی ناراحتم.هیچ وقت دلیلش رو بهت نمیگم ولی دلم خیلی گرفته. پسر نازم منتظرم زودتر بیای و مامانی رو از تنهایی در بیاری .اخه خیلی وقتا خیلی تنها هستم. وقتی توی دلم تکون میخوری انگار همه دنیارو دارم ولی بابایی قدر نمیدونه . عشق من خدا کنه این روزا زودتر بگذره تا تو زودتر بیای توی بغلم.خیلی دوست دارم شیطون ...
25 مهر 1394

طاهای عزیزم

پسر عزیزم سلام.امروز هشت روز که ما فهمیدیم تو طاها هستی. روز اول مهر ماه مامانی نوبت سونو داشت  از مطب دکتر ز زدن و گفتن که یه کم دیرتر بیا برای سونو و قرار شد ما چهار و نیم مطب باشیم من و بابایی هم ساعت چهار و ربع اونجا بودیم  زیاد شلوغ نبود ولی هر سونویی خیلی طول می کشید دیگه اعصابم خورد شده بود و خسته شده بودم بابا هم بیرون تو سالن نشسته بود بالاخره با کلی جنگ و دعوا وارد اتاق سونو شدم منشی دکتر هم بابایی رو صدا زد که به عنوان همراه وارد اتاق شد.بابایی تو رو توی مانیتور می دید  و دکتر تا دستگاه اسکن رو روی شکم مامان گذاشت گفت که تو پسر هستی.همون لحظه به بابایی نگاه کردم دوتامون هم خندمون گرفته بود .خلاصه سونو خیلی طول...
8 مهر 1394

بدون عنوان

راستی بزار از بابائی هم برات بگم که فردا نگی چرا بابا از من سراغی نگرفته بابائی منو دیوونه کرده هر روز که از سر کار میاد دست میزاره روی شکم مامان و هی تو رو صدا میزنه میگه کی میای بیرون.البته ما هنوز نمیدونیم تو دختر هستی یا پسر.از دکتر هم پرسیدم گفت که هنوز زوده و تقریبا 40 یا 50 روز دیگه مشخص میشه. انشااله که عزیزم صحیح و سالم بیای پیش ما.خیلی منتظرت هستیم فصل پائیز که بیاد روزا کوتاهتر و زودتر میگذره اخه من تو این تابستون که گرماش بی سابقه بوده داغون شدم ...
3 شهريور 1394

14 هفته و 5 روز

کوچولوی مامانی سلام مامانی اصلا حالش خوب نیست که بتونه هر روز به وبلاگت سر بزنه و حرفای دلشو برات بنویسه قشنگ مامان نمیدونم از کدوم حالم برام بگم هر روز یه مشکل جدید پیدا میکنم .یه پا درد خیلی شدید امون منو شبا بردیده اصلا نمیتونم بخوابم بیشتر شبا بیدار بیدارم اخه پاهام خیلی درد میکنه .مشکل دیگم یبوست هست که خیلی اذیتم میکنه و یه مشکل که دیکه برام اعصاب نزاشته خلط پشت گلو هست خدا میدونه که چقد سختی میکشم ولی همش به خودم میگم این روزا میگذره.همش دوست دارم این روزا بگذره و تو زودتر بیای تو بغلم.نفس مامان برام دعا کن راستی هفته پیش من، تو کوچولوی شیطون رو تو مانیتور دیدم وای عزیز دلم خیلی ذوق کردم خیلی خوشحال شدم دست و پا میزدی ....پاهاتو...
3 شهريور 1394